پاییززرد
درختان خمیده ازطوفان غم
نيمه شب بود و غمي تازه نفس ,
ره خوابم زد و ماندم بيدار .
ريخت از پرتو لرزنده ي شمع
سايه ي دسته گلي بر ديوار .
همه گل بود ولي روح نداشت
سايه اي مضطرب و لرزان بود
چهره اي سرد و غم انگيز و سياه
گوئيا مرده ي سرگردان بود !
شمع , خاموش شد از تندي باد ,
اثر از سايه به ديوار نماند !
کس نپرسيد کجا رفت , که بود ,
که دمي چند در اينجا گذراند !
اين منم خسته درين کلبه تنگ
جسم درمانده ام از روح جداست
من اگر سايه ي خويشم , يا رب ,
روح آواره ي من کيست , کجاست ؟
شاعر فریدون مشیری
چو ماه از کام ظلمتها دميدي.
جهاني عشق در من آفريدي.
دريغا با غروب نابهنگام,
مرا در کام ظلمت ها کشيدي...
شاعر فریدون مشیری
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست !
درین ساحل که من افتاده ام خاموش .
غمم دریا , دلم تنهاست .
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست !
خروش موج , با من می کند نجوا ,
که : هر کس دل به دریا زد رهایی یافت !
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت ...
مرا آن دل که بر دریا زنم , نیست !
ز پا این بند خونین بر کنم نیست ,
امید آنکه جان خسته ام را ,
به آن نادیده ساحل افکنم نیست !
شاعر فریدون مشیری
اشکم .ولی به پای عزیزان چکیده ام خارم .ولی به سایه ی گل ارمیده ام
بایاد و رنگ وبوی تو ای نوبهار عشق همچون بنفشه سربه گریبان کشیده ام
من جلوه ی شباب ندیدم به عمر خویش ازدیگران حدیث جوانی شنیده ام
پازجام عافیت.می نابی نخورده ام وزشاخ ارزو گل عیشی نچیده ام
موی سپید را فلکم رایگان نداد این رشته رابه نقد جوانی خریده ام
ای سرو پای بسته به ازادگی مناز ازاده من. که از همه عالم بریده ام
گر می گریزم ازنظر مردمان ((رهی)) عیبم مکن که اهوی مردم ندیده ام
به گرمی دل نمیبندم
دلم لبریز از سردیست
در آغوشت پناهم نیست
چرا دنیا چرا دنیا
دلم از درد میسوزد
کسی با من موافق نیست
به درد خود گرفتارم
لبانم خشک از سردیست
صدایم مرده
دل خشکیده
دنیایم زمستان است
عشق تو،
مــرا آموخـت،
بی اشـک بگریم!
شاعر:نزار قبانی
و باران سخت میبارد در یک شب سرد پاییزی.
این آغازی دیگر است و این منم.
گمشده در مه.
ستارهای سرگردان در کهکشانی بیانتها.
فرورفته در قعر اقیانوسی عمیق و تاریک.
من گمشدهام.
من در دنیای متروک تنهایی خود که
تاریکترین شبها و ابریترین روزها را دارد
و باد زیر آوار غروب کوچههایش را دلتنگ مینوازد،
گمشدهام
پاییز را دوست دارم، بخاطر غریب و بی صدا آمدنش
پاییز را دوست دارم، بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش
پاییز را دوست دارم، بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش
پاییز را دوست دارم، بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش
پاییز را دوست دارم، بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های
پاییزی
پاییز را دوست دارم، بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها
پاییز را دوست دارم، بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش
پاییز را دوست دارم، بخاطر شب های سرد و طولانی اش
پاییز را دوست دارم، بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام
پاییز را دوست دارم، بخاطر پیاده روی های شبانه ام
پاییز را دوست دارم، بخاطر بغض های سنگین انتظار
پاییز را دوست دارم، بخاطر اشک های بی صدایم
پاییز را دوست دارم، بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام
پاییز را دوست دارم، بخاطر معصومیت کودکی ام
پاییز را دوست دارم، بخاطر نشاط نوجوانی ام
پاییز را دوست دارم، بخاطرتنهایی جوانی ام
قالب جدید وبلاگ پيچك دات نت |