پاییززرد
درختان خمیده ازطوفان غم
اشکهایم قطره قطره سرازیر است و او تنهاییم را نمی بیند سال هاست که من در خود مرده ام "ما" از وجود بی وفایی ها من و او شده من از او و او از من جدا شده تنها نوشته ای از " ما " باقی مانده است رفتی و ندانستی که دل من ازرده است دلم از بی وفاییهابی زاراست ندیدی شکستن مرا انگاه که خمیده گشت قامت من وقتی تو بودی مرا نمی دیدی صدایم نمی شنیدی حال که رفتی هم میشنوی هم می بینی اما نیستی نیستی که ببینی شکستن مرا من به تو محتا جم دیری است کز می ومیخانه دل بریده ام وزسرای عشق عزلت بگزیده ام مرادرکوی عشق جایی نیست چون قرعه جفا به نام من کشیده اند
قالب جدید وبلاگ پيچك دات نت |